کد مطلب:59766 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:216

کشته شدن اَبُو جَرْوَلْ به دست علی











روایت می كنند: مردی از قبیله هوازن (كه از لشكر دشمن بود) در حالی كه بر شتر سرخ مو سوار شده بود، جلو آمد، در دستش پرچم سیاهی بود كه آن را بر سر نیزه بلندی نهاده بود و پیشاپیش لشگر دشمن با مسلمین می جنگید و هرگاه درمی یافت كه مسلمین پیروز شده اند، بر آنان یورش می برد و هرگاه یارانش از اطرافش پراكنده می شدند، آن پرچم را برای افرادی كه پشت سرش بودند بلند می كرد (و آنان را به كمك می طلبید) آنان به دنبالش حركت می كردند و او چنین رجز می خواند:


اَنَا اَبُو جَرْوَلَ لابُراحُ
حَتّی نُبیِحَ الْیَوْمَ اَوْ نُباحُ


«من «ابوجرول» هستم ، و از اینجا برنمی گردم تا امروز اینان (مسلمین) را تارومار كنیم و یا خود نابود شویم».

امیرمؤ منان علی (علیه السلام) به او حمله كرد و با شمشیر بر عقب شتر او زد، شتر او درغلتید آن حضرت بی درنگ به خود او حمله كرد و چنان ضربتی به او زد كه از پای درآمد و كشته شد، در حالی كه آن حضرت این رجز را می خواند:


قَدْ عَلِمَ النّاس لَدَی الصَّباحِ
اِنِّی فِی الْهَیْجاءِ ذُو نَصاحِ


«مردم در روزها می دانند كه من در میدان درگیری و جنگ ، گیرنده هستم (دشمن را با چنگم می گیرم و او از چنگم رهایی نیابد»).

كشته شدن ابوجرول ، آغاز شكست مشركین شد و مسلمانان (نیروی جدیدی یافتند) و از هرسو كنار هم آمدند و با تشكیل صف استوار، آماده حمله (سرنوشت ساز) شدند در این وقت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این دعا را كرد:

«اَللّهُمَّ اِنَّكَ اَذَقْتَ اَوَّلَ قُرَیْشٍ نَكالاً فَاَذِقْ آخِرَها وَبالاً».

«خداوندا! تو در آغاز، سختی را بر قریش به عنوان كیفر، چشاندی ، در قسمت آخر (نیز) هلاكت را بر آنان بچشان».

درگیری شدیدی بین مسلمین و مشركان درگرفت ، پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) وقتی كه این وضع (و فرصت به دست آمده) را دید بر ركاب زین اسبش ایستاد، به طوری كه مسلمانان او را می دیدند، فرمود:«اَلاَّْنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ؛ اكنون تنور جنگ داغ شد (كنایه از اینكه تا تنور داغ است ، باید نان پخت و تا چنین فرصتی به دست آمده باید به دشمن امان نداد»).

سپس فرمود:«من پیامبر هستم و دروغی در آن نیست و من فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب هستم».

چندان نگذشت كه دشمنان پشت به جنگ كرده و فرار را برقرار ترجیح دادند و سپاه اسلام ، اسیران جنگی را دست بسته به حضور رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آوردند و هنگامی كه امیرمؤ منان علی (علیه السلام) ابوجَرْول را كشت و لشكر دشمن با كشته شدن ابوجَرْوَل (غول دلاورشان)، تارو مار شد، مسلمین ، با پیشتازی حضرت علی (علیه السلام) با شمشیر، دشمنان را سركوب كردند تا آنجا كه علی (علیه السلام) به تنهایی چهل نفر از دشمن را كشت و در همین جریان بود كه دشمن شكست سختی خورد و بسیاری از آنان اسیر شدند.

ابوسفیان (صخر بن حرب بن اُمَیّه كه در فتح مكه به اسلام گرویده بود و از سربازان اسلام در جنگ حُنَین به شمار می آمد) جزءِ فراریان مسلمان بود، پسرش معاویه می گوید:«پدرم را همراه بنی اُمیّه از مردم مكّه دیدم كه پا به فرار گذارده است ، بر سرش فریاد زدم كه ای پسر حرب! سوگند به خدا با پسر عمویت (پیامبر) در میدان نماندی و در راه دینت با دشمن نجنگیدی و این عربهای بیابانی را از حریم خود و خانه ات دور نساختی».

گفت: تو كیستی ؟

گفتم: معاویه هستم.

گفت: پسر هند.

گفتم: آری.

گفت: پدر و مادرم به فدایت! آنگاه ایستاد و گروهی از مردم مكّه به دور او اجتماع كردند و من نیز به آنان پیوستم و به دشمن حمله كردیم و آنان را تارومار نمودیم و رزمندگان اسلام همواره مشركان را می كشتند و از آنان اسیر می گرفتند تا روز بالا آمده و رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمان داد كه توقّف كنند (و از جنگ دست بكشند).